• چهارشنبه 16 آبان 03


آنشب

1875

آنشب


آنشب مدينه كشتى درياى غم بود
درياى غم از كثرت ظلم و ستم بود
آنشب شفق بهر شقايق حجله مى بست
از هاله خون ، حجله روى دجله مى بست

 

آنشب قمر از زير ابر پاره پاره
ميريخت از پيمانه چشمش ستاره
آنشب سپيده ، درد دل با باد ميگفت
از كينه و بى رحمى صياد ميگفت
آنشب سحر با مرغ شب همدرد ميشد
گلبرگ سبز ارزوها، زرد ميشد
آنشب منادى ، بانگ بر افاق ميزد
بر پيكر زنگى شب ، شلاق ميزد
آنشب تمام اهل يثرب خواب بودند
غافل از سوز سينه مهتاب بودند
آنشب درون خانه ساقى كوثر
غم بود و ماتم بود و اسما بود و حيدر
آنشب تمام فاطميون جمع بودند
گوئى همه پروانه يك شمع بودند
آنشب حسن در گوشه اى نظاره گر بود
چشمش به جسم مادر و دست پدر بود
آنشب حسينش جامه بر تن چاك ميكرد
گرد الم از روى زينب پاك ميكرد
آنشب برادر با برادر راز ميگفت
خواهر به خواهر درد دل را باز ميگفت
آنشب حسن اشك حسين را پاك ميكرد
چون غنچه اى زينب گريبان چاك ميكرد
آنشب قضا نقش قدر برباد ميداد
كلثوم را درس شهادت ياد ميداد
آنشب على عليه السلام از ديده در ناب ميريخت
اسما به روى جسم زهرا آب ميريخت
آنشب به داغستان صحرا لاله ميسوخت
در سينه سيناى مولا ناله ميسوخت
آنشب خزان گهواره غم تاب ميداد
زهر ستم بر ما به جاى اب ميداد
آنشب على عليه السلام در زير لب ، رازى مگوداشت
با پيكر مجروح زهرا عليه السلام گفتگو داشت
ميگفت اى ائينه دار ملك هستى
محبوبه حق ، اسوه يكتا پرستى
بى تو بهار عمر من ، پائيز گرديد
پيمانه صبر على عليه السلام ، لبريز گرديد
كار على بى تو به عالم زار گشته
بى ياور و بى مونس و غمخوار گشته
زهراى من ، پيراهن تو غرقه خون است
رويت كبود و سينه تو لاله گون است
اى واى من بر بازويت باشد نشانه
از بس كه خوردى پيش چشمم تازيانه
رفتى چو در نزد پدر از دار دنيا
راز دلت را لااقل بر گوبه بابا
بر گوكه پهلوى تو را با در شكستند
بر گو درون كوچه بر من راه بستند
بر گو سيلى صورتم را سرخ كردند
انآنكه با سلام از كين در نبردند
بر گو پدر آورده ام بهرت نشانه
انآنكه با سلام از كين در نبردند
در ماتمت بايد مسير اه پويم
راز دلم را بعد از اين با چاه گويم

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:16
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران