دوباره حس غزل، حس مثنوی دارم
پرم ز قافیه و حال معنوی دارم
دوباره طبع خودم را محک زدم امشب
به ظرف شعر دلم ناخنک زدم امشب
دوباره دست نیازم به سوی مضمون هاست
و حال و روز من امشب شبیه مجنون هاست
شبی که آتش آهم زبانه می گیرد
تمام حس تغزل بهانه می گیرد
شکسته بال و پری شوق آسمان دارد
درون سینه خود زخم بیکران دارد
همان که قامت صبر از صبوریش خم بود
در اوج قلۀ ماتم شکوه پرچم بود
همان که آینۀ روشنِ حقایق بود
همان که همدم هفتاد و دو شقایق بود
همان که از غم هجران شکسته قامت او
هزار خاطره مانده است از اسارت او
هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام
هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام
هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود
هزار خاطره از کودکی که گم شده بود
به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو
تمام حس مرا پر ز آه کن بانو
چقدر بغض نشسته به روی حنجرتان
بلا به دور مگر که چه آمده سرتان
شبیه آینه های شکسته می مانید
چقدر آیه امن یجیب می خوانید
من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم
من از گرسنگی هر شبت خبر دارم
نه سایه ای ز ترحم نه آب آوردند
برای تشنگیت آفتاب آوردند
تو ای سپیده صبح قیام عاشورا
پیام آور سرخ پیام عاشورا
×××
بخوان سرود پریدن بخوان پری باقیست
هنوز بین شماها کبوتری باقیست
هنوز در پس این نای زخم خرده تان
صدای غرش الله اکبری باقیست
اگر چه روح علمدار پر کشید اما
میان دشت علمدار دیگری باقیست
و بین معرکه با صبر خود نشان دادید
هنوز مرد نبردید تا سری باقیست
شاعر:روح الله مردان خانی
- چهارشنبه
- 1
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه