می روم و نمی رود از سر من هوای تو
جان شده شمع قتلگه، دل شده کربلای تو
طایر سرخ نینوا! تا تو فتادی از نوا
گشته هر استخوان من، یک نیِ نی نوای تو
نیست اگر به تن سرت، چه می شود که خواهرت
بشنود از رگ گلو، ذکر خدا خدای تو
نافله ی دل شبم، زمزمه های یا ربم
گشت تمام و طی نشد در دولبم دعای تو
من که زپای تا سرم بوسه گرفته فاطمه
منّت تازیانه را می کشم از برای تو
ناله ی یا حسینِ من گشته شهادتین من
کاش که قسمتم شود سر شکنم به پای تو
نیت حج به قتلگه، تلبیه ذکر یا حسین
کعبه ی من به نوک نی، صورت دلربای تو
کاش شدی جدا زتن، با لب تشنه راس من
کاش که بود بر زمین، پیکر من به جای تو
خنده ی زخم تو شده باعث گریه های من
گریه ی چشم من شده مرهم زخم های تو
جان رسولی و نبی گفته من از تو، تو ز من
خون خدایی و خدا آمده خونبهای تو
کاش که اشک میثمت یکسره سیل خون شود
هر نفسش شود به دل گریه ی بی صدای تو
شاعر:سازگار
- پنج شنبه
- 2
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه