ای حیات روح مطهّــر
وی بقـای عالـم اکبــر
هشتمین ستارۀ عصمت
هفتمیـن وصـیّ پیمبر
یـا ولـیّ خالــق منّـان
یـا امام موسی جعفر
درِّ هفـت بحـرِ فـضیلت
بحرِ شش فروزانْ گـوهر
هم ز وصف خلـق، مبرّا
هـم ز حـد مـدح، فراتر
هم قضا تو راست به فرمان
هم قـدَر تـو راست مقـدّر
بـال ده بـه مـرغ عروجم
تـا بـه کاظمیْـن زنـم پر
کاظمیـن: قبلـۀ جانهـا
کاظمیـن: خانــۀ دلبــر
کاظمین: خاک دو مولا
کاظمین: شهر دو سرور
تا دهم به بارگهت جان
تا نَهم به خاک درت سر
کـردهام مشــام دلـم را
از ولایــت تــو معطّــر
خاک و باد و آتش و آبند
در ارادۀ تــو مسخّــر
جـز درت پنـاه ندارم
سیّدی مرانم از این در!
گر از این درم برهانی
بـاز آیـم از درِ دیگــر
شیر با ولای تو خـوردم
پیشتـر ز خلقـت مــادر
من کیام که مدح تو گویم
ای همـه خدات ثناگر
مــاه آفتـاب، شمـایل
آفتابِ فاطمـه منظـر
چـون رضات، نور دودیده
همچو فاطمه به تو دختر
او امــام کـلّ خــلایق
ایــن حبیبـــةاللهِ داور
دور بـا اشارۀ چشمت
میزنــد سپهــر مـدوّر
آن چنان که با یَدِ موسی
چوب خشک میشود اژدر
مهر تو چو خلق مـرا هم
هم چو ذرّه داشته در بر
خـار بـودهام، شدهام گل
خاک بـودهام، شدهام زر
کظم غیظ تو همه احمد
دست و تیغ تو همه حیدر
جای جـای عالـم هستی
از ذُراری تـــو منــوّر
بس امامزاده که دیدم
بود نجلِ موسی جعفر
این بوَد تجلّیِ زهرا
ایــن بـوَد نتیجـۀ کوثر
ای امــام نــور! چگونـه
حبس تیره شد به تو بستر؟
تیرگی تو را شده مونس
سلسله تو را شده یاور
آفتاب و سلسله؟ هرگز
ایــن مـرا نیایـد باور
تـا ولــیعصـر نیـاید
آن امیـد اوّل و آخـر
داغ توست بر جگر ما
زخم تو هماره به پیکر
کاش دور حبس تو میشد
پـر زنــم بســان کبــوتر
نخل «میثم» است که دائم
میدهـد ز اشک غمت بـر
شاعر:غلامرضا سازگار
- شنبه
- 4
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 15:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه