• دوشنبه 3 دی 03


شعر شهادت امام موسی کاظم(ع)(آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست)

2088

آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست
گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست
اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم
غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست
تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من
...به برم آخر عمری پسری نیست که نیست
بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند
بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست
بس که شلاق زده بر همه جای بدنم
دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست
استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد
قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست
درد پهلو که سراغ تن من می آید
در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست
من کشیدم به تنم بار اسیری اما...
غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست
چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده.
روی آن جسم به خون خفته سری نیست که نیست
زینب و چشم حرامی، سر بازار و کنیز
شرح این ها به دلم جز شرری نیست که نیست
شاعر:ناصر شهریاری

  • یکشنبه
  • 5
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 13:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران