• چهارشنبه 12 اردیبهشت 03


به زير گِل، هزار امّيدوارى مى برد زهرا

2214
1

  به زير گِل، هزار امّيدوارى مى برد زهرا

درين شب ها ز بس چشم انتظارى مى برد زهرا
پناه از شدّت غم ها، به زارى مى برد زهرا!
ز چشم اشكبار خود، نه تنها از منِ بى دل
 كه صبر و طاقت از ابر بهارى مى برد زهرا

 

اگر پشت فلك خم شد چه غم؟! بار امانت را
 به هجده سالگى با بردبارى مى برد زهرا
زيارت مى كند قبر پيمبر را به تنهايى
بر آن تربت گلاب از اشكِ جارى مى برد زهرا
همه روزش اگر با رنج و غم طى مى شود، امّا
 همه شب لذّت از شب زنده دارى مى برد زهرا
نهال آرزويش را شكستند و، يقين دارم
 به زير گِل، هزار امّيدوارى مى برد زهرا
اگرچه پهلويش بشكسته، در هر حال زينب را
 به دانشگاه صبر و پايدارى مى برد زهرا
شنيد از غنچه نشكفته اش فرياد يا محسن!
 جنايت كرده گلچين، شرمسارى مى برد زهرا
به باغ خاطرش چون ياد محسن زنده مى گردد
 قرار از قلب من با بى قرارى مى برد زهرا
به هر صورت كه از من رخ بپوشد، باز مى دانم
 كه از اين خانه با خود يادگارى مى برد زهرا


 (غفورزاده «شفق»)

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:7
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران