شب بود و از سپیده صدایی نمیرسید
فریادهای خسته به جایی نمی رسید
بت های زنده با شکم گنده، کور و کر
آوای بردگان به نوایی نمی رسید
دوشیزه ی گیاه، دل افسرده بود، آه!
در گور خود به نشو و نمایی نمی رسید
در کام اژدها صفتان بود زندگی
موسای دیگری و عصایی نمی رسید
زندانی هوا و هوس بود نفس ما
گویی نفس نبود و هوایی نمی رسید
از کوه رحمت آمدی و عشق تازه شد
گفتی:« از این مسیر به جایی نمی رسید »
ای آخرین پیام رسان بی حضور تو
بر زخم های کهنه شفایی نمی رسید
- دوشنبه
- 6
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 13:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه