زمانِ غصّه بـود و فصلِ تـردیـد
تَغافُل بـود و بـاورهای ناجـور
دل گهواره ها می سوخت هر دَم
ز داغِ دخترانِ زنده در گــور
فضا پُر بود از بـوی شقـاوت
شرارِ کافــری بیـداد می کــرد
ز دستِ جـاهلیّـت آن زمان ها
بُتِ خاموش هم فریاد می کرد
پـریدن رفته بــود از یـادِ مَـردم
پُــر از آهنگ زنجیــر آشیـــانه
شکسته بال و تن مجروح امّا
هَزاران چون بلال از تازیانه
کنـار راهِ فطـرت راهزن ها
خدای واژه ها را می ربــودنـد
تخیّل مرده بــود و شعـرها را
برای لات و عُزّی می سـرودند
کسی می خواند امّا در دلِ شب
دعایی مهـــربان و عـاشقانه
فلک هم یکصدا می خواند با او
مناجاتی که می شـد جاودانه
دلش پُر بود از اندوه و تشویش
و تنها خسته از بیداد، آن مَــرد
صمیمی با خدای خویش آنجا
دمادم دردِ ما را گـریه می کرد
شبی از کوه بـالا رفت امّا
حَرا زیر پرِ جبریل گُل کرد
سـروشِ وحی آمد باز از راه
لبِ اردیبهشتِ ایل گل کرد
تمامِ علمِ هستی را یکایک
بر او می خواند و ا و لبخند می زد
گُلِ ختـم رسالت را همان جا
به قلبِ پاکِ او پیــوند می زد
به سـوی بیکــرانِ لاجـوردی
ملایک از حَرا پــرواز کـردند
به پیشِ پای عرفانش به شادی
درِِِِِ هفت آسمان را بـا ز کردند
در این دنیــای پُـرآشوب هرگز
نبینـی بــاورِ مـا را مـردّد
دلِ مـا را به او آرام کردنــد
تمـامِ اعتبـارِ مـا محمّـد
- دوشنبه
- 6
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 13:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه