سرد ِ اسفندهای بی پایان ، دود شد تا شکفت نام شما
کم کم اردی بهشت پیدا شد زیر ِ سبزینه های گام شما
آفتاب از نگاهتان سر زد ، مهربانی غزل غزل رویید
ای سرانجام قصّه ی شب ها! ؛ روشنای خدا کلام شما!
آسمان باز شد ، خدا گُل کرد ، لهجه ی چشمه سار بهتر شد
ناگهان کوچه باغ را پر کرد عطر گل بوته ی سلام شما
نه فقط شب گرفته ی در بند ، نه فقط خستگان ِ بی لبخند
ماهتاب و ستاره و خورشید ، یک به یک چاکر و غلام شما
آن ، چه بود این چنین پریشان کرد گیسوان ستاره را آن شب؟
جبرییل از مقامتان جا ماند ، هان! چه بود آن درون جام شما؟
از غزل هایمان زمستان را خط زدی ، ای بهار جاویدان
سرد ِ اسفندهای بی پایان دود شد تا شکفت نام شما
محمدرضا سلیمی
- دوشنبه
- 6
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 14:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه