ای بخت من چو زلف پریشانی ات بلند
شد شام من ز جلوه ی طوفانی ات بلند
من خط به خط ز خواندن تو گریه می کنم
شد ناله ام ز صفحه ی پیشانی ات بلند
خود را در آینه به نیابت ز من ببوس
ای چشم من ز آینه گردانی ات بلند
دزدان هم از ضیافت تو گریه می برند
چیزی اگر کنند ز مهمانی ات بلند
یک جرعه از اذان علی هم به من بده
ای قامت موذن عرفانی ات بلند
هر کس به یک بهانه لبت را کشد به حرف
بادا سرش چو موسی عمرانی ات بلند
از من بپرس چیست لباس سیاه تو
تا سرکنم به صحبت طولانی ات بلند
ترسم به این بهانه روی گوشه ی تنور
گر گویمت که شام زمستانی ات بلند
- سه شنبه
- 7
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 7:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه