اي انيس قديمي دلها
آفتاب بلند ناپيدا
تا خدا ميبرد دلِ ما را
پَر ِ سجاده هاي سبز شما
من كجا و غبار مقدمتان
تو كجا، كوچه هاي اين دنيا
من كي ام از قبيله ي مجنون
تو ولي از عشيره ي ليلا
من كي ام بي زبان ترين مردم
تو خداي بلاغتي اما
نفسي دِه كه از تو دم بزنم
بال در صحن اين حرم بزنم
آسمان موج شد تلاطم كرد
كه خدا جلوه بين مردم كرد
آسمان جاي خود از اين محشر
عرش هم دست و پاي خود گم كرد
عرش هم جاي خود خدا خنديد
لحظه اي كه لبت تبسم كرد
آب با نيت دو ركعتِ عشق
با غبار شما تيمم كرد
همه ديدند با دوچشمانت
چشم هاي پدر تكلم كرد
خانه ات قبله ي غريبان است
پايتختت تمام ايران است
اي سراپاي تو مثال حسين
دومين مرتضاي آل حسين
روي دوش تو گيسوان علي
كنج لبهاي توست خال حسين
با تماشاي تو به سر ميشد
شب و روز تمام سال حسين
خنده اي كن كه در تو گُل كرده
همه زيبايي جمال حسين
سير ميديد چهره ات را عشق
به سرش بود اگر خيال حسين
شور آب آور حسين هستي
دومين حيدر حسين هستي
سرخوش از بانگ اين طرب هستيم
مست شيرين ترين رطب هستيم
مثل موسيقي ِ شگفت بهار
نغمه هايي به روي لب هستيم
شجره نامه اي اگر داريم
همگي بر تو منتسب هستيم
ما همه خانه زاده تو يعني
همه ي ما از اين نسب هستيم
شكر حق ما ز آستان توايم
همگي از نوادگان توايم
به علي رفته اي غديري تو
نه فقط شير ،شيرگيري تو
اذن اگر داشتي عيان ميشد
مثل عباس بي نظيري تو
هم ركابِ علي اكبرها
هم خروش سفير تيري تو
شوره زاريم و خشكسال اما
چشمه ي روشن كويري تو
رشته هاي قنات ميجوشد
از قنوتت چه آبگيري تو
خوش به حال دو دست خالي ما
لحظه هايي كه دستگيري تو
با حضورت غم پدر سر شد
كربلا با تو كربلاتر شد
به دلت داغ مادرت افتاد
شعله بر باغ پرپرت افتاد
كربلا شد مدينه وقتي كه
رَدِ زنجير بر پرت افتاد
بين خيمه تو بودي و بابا
از سر زين برابرت افتاد
بين خيمه تو بودي اما آن
شعله بر روي پيكرت افتاد
چقدر سنگ و خاك و خاكستر
از سر بام بر سرت افتاد
ناله ات بين شام ميپيچيد
عمه آتش به معجرت افتاد
گرچه بالت اسير سلسله بود
قاتلت خنده هاي حرمله بود
(حسن لطفي)
- پنج شنبه
- 9
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه