سلام عطر خوش دلپذیر سجاده
سلام دلبر سجده، امیر سجاده
سلام سفرۀ پر نعمت دعا خوانی
سلام سفرۀ مهمان پذیر سجاده
سلام تازهٔ شعر و شعور و احساسم
سلام تازه مریدی به پیر سجاده
چقدر دست مرام من از تو خالی شد
شبی که دور شدم از مسیر سجاده
پیاده می شوم این جا کنار اشکم تا
بیفتم از سر خجلت به زیر سجاده
و یطعمون علی حبه شما هستید
منم یتیم و فقیر و اسیر سجاده
منم فقیر شما یک عطا به من بدهید
مرا اسیر کنید و خدا به من بدهید
شبی كه مثل همیشه خدا تو را می دید
و داشت عرش نمازت ستاره می بارید
چقدر حجم حضورت وسیع و ناپیدا
که لحظه لحظه در آن جز خدا نمی گنجید
همان شب از نفس سجده های پر نورت
که داشت قامت ابلیس روح می لرزید
به شکل افعی خشمی در آمد و آمد
به گرد پای حضور تو داشت می چرخید
و نیش هم زد و تا از حضور درآیی
ولی چگونه شود نور منفک از خورشید
تو هم علیِّ خدایی و محو محو خدا
که تیر و نیش ندارد به عشق تو تردید
و ناگهان پس از آن اتفاق رویایی
عبای سبز خودش را خدا به تو بخشید
چنان به رحمت خود موج زد به خاطر تو
که بر سواحل پیشانیت صدف پاشید
و بعد روی صدف ها به رنگ آب نوشت
از این به بعد شما زین العابدین هستید
از این به بعد نه، از قبل عالم ذر بود
که سجده های تو در ساق عرش محشر بود
بهشت قطعه ای از تربت زمینت بود
و عرش آینه ای از دل یقینت بود
فرات کوفی، ابوحمزۀ ثمالی ها
زیاد از این صُلَحا توی آستینت بود
صدای آیۀ ترتیل تو که می آمد
خدا هم عاشق اصوات دلنشینت بود
هزار رکعت، هر شب نماز می خواندی
نماز یکسره مهمان شب نشینت بود
هزار دسته ملک در صف عبادت تو
گدای روز و شب زین العابدینت بود
همیشه خاطره عمه در دلت می سوخت
و عکس قافله در چشم نازنینت بود
در آن غروب که عمه اسیر اعدا شد
دل تو خون و شد و سجاده تو دریا شد
چقدر آیه بریزد خدا به نام شما
چقدر معرفت آرد همین سلام شما
مرورتان به خدا از همیشه تازه تر است
برای هر که بخواند به احترام شما
کنار جادۀ دنیا پیاده گردیدم
فقط برای عبودیت مقام شما
به احترام شما از خدا طلب کردم
مرا برد به بهشت پر از کلام شما
کنار مادرتان هم غذا نمی خوردید
چقدر درس ادب دارد این مرام شما
اگر کرامت عالم به دست های شماست
منم گدای شما و منم گدای شما
منم گدای شما و گدای مادرتان
منم شوم فدای شما و فدای مادرتان
رسیده اید از آن سوی باور ایمان
به روی دوش گرفتید سورۀ انسان
منم که سورۀ افتاده از نگاه توام
منم که دور شدم از نگاه الرحمان
چه می شود که نگاهی به ما کنید آقا
که اسم ما بخورد بر کتیبۀ باران
که یک نفس بزنی تا دلم بهشت شود
که یک نفس بزنی تا دلم بگیرد جان
صحیفه های دعا را به من بیاموزان
که از دل کلماتت در آورم قرآن
خدا که اسم تو را یاد داد بر آدم
منم صدات زدم، صدا زدم با آن –
دو اسم ناز و قشنگت یکی به نام علی
یکی به نام حسین، یابن سید العطشان
علی ترین پسر کربلا نگاهم کن
مرا ستاره ستاره اسیر ماهم کن
در آن غروب که مقتل پر از کبوتر بود
پر از تهاجم تیر و سنان و خنجر بود
در آن غروب که چادر ز خیمه ها افتاد
و دشت پر شده از ناله های معجر بود
در آن غروب که عمه کبود و نیلی شد
و دست و بازویش از تازیانه پرپر شد
در آن غروب که مَشکی به آسمان می رفت
و روی نیزه در آن سو نگاه اصغر بود
در آن غروب که عمه تو را تسلی داد
و آتش دل او از تو نیز بدتر بود
در آن غروب که هر نیزه ای به سویی رفت
و روی نیزه که دعوا برای یک سر بود
در آن غروب تو در کربلا شهید شدی
کنار عمه به شام بلا شهید شدی
شاعر:رحمان نوازنی
- پنج شنبه
- 9
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه