حساس ترین آینه را می بردند
بر شانۀ سنگ ها، کجا می بردند؟
با اینکه سلیمان زمانت بودی!
تابوت تو را غلام ها می بردند
تابوت نه، اشتباه گفتم ای وای
با تخته ی پاره ای تو را می بردند
با ساق شکسته پیکرت را، ای کاش
پیچیده میان بوریا می بردند
از تختۀ در، دست و سرت آویزان
گیسوی تو در باد رها می بردند
تا خشک شود نموری پیرهنت
باید بدنت به کربلا می بردند
آیینه ی تکه تکه ای بودی که
از قصد، تو را چه با صدا می بردند
ای کاش به جای جسر بغداد آقا
بر نیزه سرت شام بلا می بردند
شاعر:وحید قاسمی
- دوشنبه
- 13
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 4:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه