یا رب رضای من بود اندر رضای تو
که اینسان اسیر بند گرانم برای تو
روز و شبم به ظلمت زندان یکی بود
هر چند روشن است دلم از ضیای تو
از بی کسی و ظلمت زندان مرا چه باک
چون مونسم تویی و منم مبتلای تو
سخت است درد غربت و هجران و انتظار
اما چه غم که سهل شود در هوای تو
از سوز زهر، جان به لب آمد مرا ولی
شادم که میرسم به وصال لقای تو
دیگر ز عمر سیرم و از زندگی بری
خواهم که جان خویش نمایم فدای تو
آن کنج خلوتی که برای عبادتت
میخواستم، نصیب شوم از عطای تو
ای حجت خدای که باب الحوائجی
دارد امید بر تو "موید" گدای تو
شاعر:سیدرضا موید
- دوشنبه
- 13
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 5:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه