نازِ بی وقفه که بنیاد نمیخواهد که
زلفِ "بر بادده ات" باد نمیخواهد که
بهر از پای در آوردن عشاق خودت
این همه حسن خدا داد نمیخواهد که
در سلوک شب گیسوت همه غش کردند
جلوه ات روی پریزاد نمیخواهد که
«طی ّ این مرحله بی همرهی خضر» رواست
طیّ این مرحله استاد نمیخواهد که
حال که تیغ غمت سر ببُرد با پنبه
سر من تیغه ی فولاد نمیخواهد که
دست بالای سرش صید خودش تسلیم است
آهوی رام تو صیاد نمیخواهد که
کوهکن ها همه جمعند ولی بیخبرند
عشق شیرین تو فرهاد نمیخواهد که
تب من طِبِّ تو را برد زِ یادم گفتی
دردت آهسته بگو داد نمیخواهد که
هفتصد مرتبه یک درهم ما پس دادی!
نوکرت بهره ی مازاد نمیخواهد که
توشه ی زائرت از کیسه ی خود میبخشی
سفر کرببلا زاد نمیخواهد که
شاعرت از تو صله خواهد و "از این مردم
مرحبا خانه ات آباد" نمیخواهد که
داد زد مادری از عرش که ای بیرحمان
یک نفر این همه جلاد نمیخواهد که
- چهارشنبه
- 15
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 12:46
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه