مدهوشم و سرمست ز مینای غم و رنج
گلگون شده زان بادهٔ نابم رخ نارنج
افتادهام از اسب در این عرصهٔ شطرنج
بنگر كه: سر و كتف و دل و ساعد و آرنج
رفت از نظرم در هوس روی تو هر پنج
ای شاه مرا كرده غلام تو خداوند
گر سر برود نگسلم از بندگیت بند
هرگز نروم از سر پیمان به تو سوگند
گو: مكنت و ملك و حرم و خانه و فرزند
گردند فدای سر گیسوی تو هر پنج
ای پایۀ عرش از نفس گرم تو قائم
سر در خط فرمان تو ذرات عوالم
مخدوم توئی در دو جهان ما همه خادم
مفتی و فقیه و ثقه و عارف و عالم
جاروب كش مسند سكوی تو هر پنج
در مكتب تعلیم طریقت تویی استاد
از فیض تو یابند خلایق همه ارشاد
هرگز چو تو فرزانه ندارد دو جهان یاد
روح و ملك و آدمی و جن و پریزاد
شاگرد دبستان سر كوی تو هر پنج
تا سر زند از خا ك سیه لاله و سنبل
بر دامن لطف تو زند چنگ توسل
بیاذن تو قمری نكند شوق تغزل
آئینه و شمع و گل و پروانه و بلبل
ساغركش میخانۀ یا هوی تو هر پنج
شاعر:ممرحوم عباس شب خیز
- شنبه
- 18
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 5:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه