در جوانی بی حسین احساس پیری می كنم
بگذر از پیری كه احساس حقیری می كنم
دولتِ عشقش بنازم با لباس نوكری
در سفارت خانه ی دل ها سفیری می كنم
من فقیر اهل بیتم لیك كَشكولم پُر است
فخر بر تاجِ شهان با این فقیری می كنم
گفت زاهد: از چه رو بر سینه محكم می زنی؟
گفتم از آئینه ی دل گَردگیری می كنم
من اسیر رشته ی زلف حسینم، مدعی
ناز بر آزادگان با این اسیری می كنم
گر امیرالعاشقین این عشق را امضاء كند
می روم عرش و ملائك را امیری می كنم
در حرم ناخوانده رفتم حضرت معشوق گفت
خود بیا، بی خود بیا مهمان پذیری می كنم
شاعر:ولی الله کلامی زنجانی
- شنبه
- 18
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 13:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه