آتش کین
چنان در آتش كين سوخت گلچين، خرمن گل ر ا
كه از بلبل ربود آرام و، از دلها تحمّل را
مدينه! باغبان را گو به باغ گل چه مى آيى
كه مى بندند پيش ديده ى گل، بال بلبل را
در آغوش محبت غنچه ى نشكفته يى دارد
خدا را رحم كن گلچين و، مشكن شاخه ى گل را
مدينه! گو به بلبل آشيان از باغ بيرون بر
كه مى سوزند اينجا در كنار غنچه، سنبل را
مگر بلبل چه فيضى مى برد از صحبت اين گل
كه يكدم برنمى دارد از او چشم توسل را؟
مدينه! غنچه ى پرپر، گل خزان، گلزار در آتش
ببين بيرحمى گلچين و ميزان تطاول را
چرا امشب به سوى باغ گل، بلبل نمى آيد؟
مگر از ياد خود برده ست گلهاى قرنفل را؟
- یکشنبه
- 28
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 17:19
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه