آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود
شورش روز قیامت به جهان بر پا بود
خصم چون دایره گرد حرم شاه شهید
در دل دایره چون نقطه ی پا بر جا بود
جان به قربان ذبیحی که به قربان گه دوست
با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود
تو مپندار که شاهنشه این درگه رزم
در بیابان بلا بی مدد و تنها بود
انبیا و رُسُل و جن و ملایک هر یک
جان به کف در بَرِ شه منتظر ایما بود
پرده پوشان نهان خانۀ ملک و ملکوت
همه پروانۀ آن شمع جهان آرا بود
در همه مُلک بلا نیست به جز ذکر حسین
قاف تا قاف جهان، صوت همین عنقا بود
شاعر:حجت الله نیر تبریزی
- دوشنبه
- 20
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 7:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه