من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان ساده ی رفتن به آسمان بدهند
من آمدم کلماتت مرا فرو ریزند
و مثل زلزله روح مرا تکان بدهند
به من که کور و کر و لال هستم و تاریک
مسیر چشمه ی نوری ز کهکشان بدهند
به من که گوشه ای از دوزخ خودم هستم
به قدرِ یک سرِ سوزن کمی امان بدهند
به من مجال ملاقات با خدا در شب
به من زبان سخن گفتن و بیان بدهند
چه می شود که درآیم ز پیله ام امشب
تمام صبح جهان را به من نشان بدهند؟
منِ سفالِ ترک خورده می شوم آرام
اگر برای شکستن به من زمان بدهند
تمام یافته هایم به لرزه افتادند
صدای تو...کلمات تو...بلکه جان بدهند
کجاست تا کلماتت مرا منا ببرند
برات مرقد شش گوشه ی جهان بدهند...؟
بریده ام...کلماتت کجاست ای باران!
که قدر تشنگی ام لحظه ای توان بدهند؟
شاعر : مریم سقلاطونی
- دوشنبه
- 20
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 12:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مریم سقلاطونی
ارسال دیدگاه