ذرّات كاینات به شور آمد و نوا
تا زد علم به دشت بلا شاه كربلا
بگشود شقّه پیرهن رایت حسین
تسخیر كرد كون و مكان دولت حسین
شد جذب دشت غم كه كند قبلهگاه عشق
هر چند میكشید حرم منّت حسین
مرهون او مساعی افراد انبیا
شد زنده نام جملگی از شوكت حسین
اسلام سرخ رو شد و احكام رو سفید
تا سوده شد به خاك سیه صورت حسین
بگرفت مایه، نفس همه انقلابها
از شورش مقدس و از نهضت حسین
تفسیر شد چنان كه خداوند گفته بود
احكام مصحف از عمل و نیت حسین
یادآور یگانگی ذات كبریا
در كثرت گروه جفا وحدت حسین
نجوای او به قتلگه آنگونه پر طنین
كافاق و انفس است پر از صحبت حسین
اكسیر شور عشق شود آب هفت بحر
گز ذرهای بدان رسد از تربت حسین
ذرات گر شوند مجاهد به راه عشق
بوسند چون غبار، در همت حسین
او منعم است و هر كه جز او ریزهخوار او
چون ذره جذب چهرهی خورشیدوار او
با چشم لطف و مرحمت او گر نظر كنی
كافر به زمرهی شهدا ترك سر كند
او با تكلمی ز لب هاتفی خطاب
كین و عداوت از دل دشمن به در كند
هر نفْس پاك یك نفسش همنفس شود
جز او ز هر چه داشته صرفنظر كند
نخل حقایق ازلی بارور شود
چون نفحهی بهار به هر جا گذر كند
هر چند پرنشیب و فراز است راه عشق
هموار گه به پا كند و گه به سر كند
طفلی ز مهد خیزد و مردانه جان دهد
آنجا كه شور عشق حسینی اثر كند
جز راه او رهی به حقیقت نمیرسد
هر چند سعی، راهروی بیشتر كند
اسلام اوست آنچه جهان را كند بهشت
جز آن بهشت نیز چو باشد سقر كند
ره مشكل است و پر خطر امّا توان سپرد
او یك نظر به چشم عنایت اگر كند
آن قدرت خدا كه به یك لحظه قادر است
با امر حق جهان همه زیر و زبر كند
ذات خدا نهان و عیان نور وجه او
از او و نور او همهجا پر ز گفتگو
عالم پر از ندای حسین و نوای اوست
دل در فغان به زمزمهی نینوای اوست
گلشن شود ز خون شهیدان اگر جهان
ذوق و صفایش از چمن كربلای اوست
روزی جهان بگیرد اگر بانگ یا الاه
شك نیست كز تموّج بانگ رسای اوست
آب بقا كه زندگی جاودان دهد
در پیش عارفان اثر خاكپای اوست
تنها نه از جهان كه ز جان نیز بگذرد
صاحبدلی كه شیفته و مبتلای اوست
گو دردمند عشق نگردد پی دوا
كاین درد را علاج ز دارالشّفای اوست
از شوق باغ خلد نلرزد، اگر دلی
اندر هوای بارگه كربلای اوست
مفتون هر تعلق و مجذوب هر هوس
كفر است گفتن اینكه دلم آشنای اوست
نشناخت بی حسین خدا را كسی به حق
در جمله ماسوا نه خدا جز خدای اوست
دین جُست لیك هیچ نشانی ز دین ندید
سرگشتهای كه چشم به سوی سوای اوست
آری چراغ اگر نبود در شب سیاه
رهرو كجا تمیز دهد راه را ز چاه
روزی كه خاك دشت بلاموج خون گرفت
رنگ شفق از آن فلك آبگون گرفت
روزی كه شد شكسته عمود خیام دین
سستی اساس قائمه كاف و نون گرفت
روزی كه دیو چیره به افرشته شد، ز بهت
عقل بسیط راه دیار جنون گرفت
روزی كه موج خیز بلا فُلك دین شكست
تشویش، گردش فلك بیستون گرفت
در حیرتم كه خون فرو رفته در زمین
چون سر كشید و دامن افلاك چون گرفت
گم كرد آدمیت خود آدمی و ز آن
ببرید راه و پیش ره رهنمون گرفت
جز خون نخواست دیدن و جز رنگ خون ندید
چشمی كه بیفروغ شد و رنگ خون گرفت
بخت بلند دامن خوبان ز كف نداد
راه بدان طبیعت پست و نگون گرفت
دستی به دستیاری دست خدا شتافت
یكدست دست یاری قوم زبون گرفت
جانی به اوج لایتناهی گشود بال
نفسی حضیض ذلت دنیای دون گرفت
آن یافت جاودانگی از اوج ارتقا
این شد تباه و فاسد و فانی و بیبها
تنها نه شاه كشور امكان ز جان گذشت
در راه دوست از همه كون و مكان گذشت
آری به غیر دوست كه نبود گذشتنی
از هر چه در زمین و زمان میتوان گذشت
از آفتی كه نخل كهن را ز ریشه سوخت
داند خدا چه بر سمن و ارغوان گذشت
مرغی كه دام حادثه بودش مضیق خاك
بگشود بال و از سر این خاكدان گذشت
خاری كه برگ غنچهی تر خست نیش آن
چون تیر زهرگین ز دل باغبان گذشت
گل پژمرید و غنچه بهخون خفت و برگ سوخت
یارب كدام آفت از این گلستان گذشت
آب بقا نثار لبی كز شرار دل
خشكید و تشنه از لب آب روان گذشت
سروی شكست تا كه جبینی به خون نشست
قدی خمید تا كه خدنگ از كمان گذشت
بگذشتن از سر دو جهان مشكلی نبود
امّا ندانم از ثمر دل چسان گذشت
پیر طریق عشق و ولیّ از جهانیان
صد ره ز جان گذشت كز آن نوجوان گذشت
یك تن به حال مرگ ودو جان بر لب از وفا
گویی كه بود جان یكی و كالبد دو تا
بازار عشق گرم شد و رونق بلا
تا غوطه زد به موجهی خون شبه مصطفی
بشكفت زخمها به تنش همچون گل وزان
بگرفت رنگ خون رخ سلطان كربلا
بگرفت پا نهال برومند باغ دین
در پای آن فتاد چون سلطان دین ز پا
تا انعكاس خون علی جلوهگر بُود
هرگز ز باغ دین نرود رونق و صفا
ننشست بانگ شور امامت به گوش او
بشنید تا ز نفس رسالت بیا بیا
اسلام، تا ز آفت بیداد وارهد
شد اصغرش وقایه و شد اكبرش فدا
هرگز خللپذیر نباشد بنای دین
محكم ز خون پاك شهیدان شد این بنا
هرگز رواج و رونق آن نشكند كه هست
از خون فروغ و جلوهی این درّ پربها
هر ذره شور عشق شود در همه جهان
گر نكهتی ز دشت بلا آورد صبا
هر دست، تیغ گردد و برّد رگ فساد
چون بشنود حدیث دلیران كربلا
جایی كه شاه تشنهلب از اكبرش گذشت
سر سود بر سپهر كسی كز سرش گذشت
شاعر:محمد عابد تبریزی
- دوشنبه
- 20
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 14:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه