• دوشنبه 3 دی 03

 محسن ناصحی

شعر ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) -( شوري به پا شد و همه را هاي و هو گرفت )

2255
2

شوري به پا شد و همه را هاي و هو گرفت
حتّي خدا به كرسي خود ذكر هو گرفت
ظلمت درون سير زمان رخنه كرده بود
نوري طلوع كرد و زمان را رفو گرفت
عشق از ازل مسير خودش را نمي‌شناخت
تو آمدي و عشق تو را سمت و سو گرفت
هيچ آب‌وتاب‌ورنگ بهشتِ خدا نداشت
تو آمدي بهشت خدا رنگ و بو گرفت
از ابتدا تولّد انسان بهانه بود
آدم به يمن آمدنت آبرو گرفت
از ذكر نام توست ، به جز اين نبود و نيست
يا ايها‌الذين اگر آمنوا گرفت
جبريل از آسمان به اميد تو پر كشيد
فُطرس دويد و فرصت او را از او گرفت
آمد نشست پشت در و هي سَرك كشيد
از قطره‌هاي غسل تن تو وضو گرفت
ساحل نشينِ تا اَبدِ خنده تو شد
دريا ببين چگونه به يك غمزه قو گرفت
شوري فتاد در دل عالم كه حد نداشت
تو آن نمونه‌اي كه خداي اَحد نداشت
اينبار هم خدا بركاتي نو آفريد
عكس تو را مقابل روي خودش كشيد
مي‌خواست كه بيايي و خون خدا شوي
خاك تو را ز ماهيت خويش آفريد
تو آمدي و گفت: اَلا اي ملائكه
او را به احترام به نزد من آوريد
جبريل ، آمد و سر قنداقه را گرفت
چشمي به هم زدن به سماوات پر كشيد
از شوقِ اينكه حامل عشق خدا شده‌است
از ساق عرش رد شد و نزد خدا رسيد
تو كعبه طواف ملائك شدي حسين !
خيل مَلك سه روز به گرد تو مي‌پريد
بعدش خدا نشست و تو را هي نگاه كرد
طعم زيارتي كه به دل داشت را چشيد
شد وقت آنكه باز ، بيايي زمين ولي
چشم از تو برنداشت خدا ، دل نمي‌بُريد
تو آمدي و زينت دوش نبي شدي
عطر بهشت از نفست بر جهان وزيد
احمد نشسته ، منتظر اين ولادت است
خون تو خون حضرت ختمي رسالت است
قرآن فقط براي تو قرآن شده است و بس
ايمان به بودِ توست كه ايمان شده است و بس
گِل بود و مُشتِ خاك ، اگر نور تو نبود
آدم به نور توست كه انسان شده است و بس
سبط نبي درست ! ولي حضرت رسول
در دين خويش با تو مسلمان شده است و بس
سلمان اگر به نام علي اهل بيتي است
با عشق روي توست كه سلمان شده است و بس
گر لطف تو نبود كه آدم نمي‌شديم
اين مور با حسين سليمان شده است و بس
در انتشار طور سخن گفت و با تو بود
موسي اگر كه موسيِ عمران شده است و بس
يوسف ز شرم روي علي اكبرت حسين
تا روز حشر ، سر به گريبان شده است و بس
شيعه اگر نَصب ز علي مي‌برد ! ولي
از نسل كربلاست فراوان شده است و بس
شيعه به يك مرام و به يك نيّت است و بس
اسلامِ بي حسين مسيحيّت است و بس
گفت از نسيم ، بر تن تو پيرهن كنند
يك جامه از بهار ، تو را بر بدن كنند
گفت: اين عزيز ماست ، نگيرد تنش خراش
گفتا تو را حرير بهشتي به تن كنند
گودال و خاك ، جايگه تو مباد! نه
گفتا تو را به سينه زهرا وطن كنند
احمد بدون سبط كه معنا نداشت ،گفت:
شأن تو را برابر شأن حسن كنند
طاقت نداشت حضرت حق ، پرده را گشود
فرمود: بنگريد چه با عشق من كنند
اين هستي خداست كه بر نيزه مي‌رود
اركان عرش ماست كه پاشيده مي‌شود

 

شاعر : محسن ناصحی

  • سه شنبه
  • 21
  • خرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 12:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران