هر خمی از زلف او تنها نه جای صد دل است
جمع دلها را در آن زلف پریشان منزل است
زلف او صد حلقه و هر حلقه ای صد پیچ و خم
زیر هر پیچ و خمی خوابیده دل روی دل است
دل هلاک آن صف مژگان شد و آن چشم لیک
صف به هم خورد و ندانستم کدامین قاتل است
نیست مشکل دادن جان پیش جانان ای دریغ
دادن جان و ندیدن روی جانان مشکل است
ماه پیش طلعت زیبای او سر در هواست
سرو نزد قامت رعنای او سر در گِل است
شاعر:مفتون
- سه شنبه
- 21
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه