بحر موّاج ولا را گهری پیدا شد
آسمانهای شرف را قمری پیدا شد
پدر پیر خرد را پسری پیدا شد
همه گفتند حسین دگری پیدا شد
مژده ای اهل ولا، باز ولی آمده است
که علّی بن حسین بن علی آمده است
**
ماه امشب عرق شرم ز پیشانی ریخت
مهر انوار خود از بهر گل افشانی ریخت
آسمان از سر و رو، اختر نورانی ریخت
نقل در مقدم آن بانوی ایرانی ریخت
اختر کشور ایران به جهان ماه آورد
-قرص خورشید به هنگام سحرگاه آورد
**
دخت ایران که به خلق دو جهان مام آمد
اختر عزّو جلالش به لب بام آمد
ذرهای بود که بهتر ز مه تام آمد
شهربانو که جهان بانوی اسلام آمد
پسری زاده که عیساست ز جان پا بستش
میسزد مریم اگر بوسه زند بر دستش
**
پسری زاده علی نام و محمّدi مرآت
چه پسر خاک رهش آبروی آب حیات
چه پسر عبد خدا و بخدا جلوة ذات
به کمال و به جلال و به جمالش صلوات
یوسف فاطمه را نور دو عین آورده
یا حسین دگری بهر حسین آورده
**
این پسر دسته گلِ دسته گلِ یاسین است
این پسر طوطی گلخانة علیّین است
این پسر جان حسین است و روان دین است
فاطمی روی علی خوی و نبی آئین است
این پسر کعبه و چشم همگام زمزم اوست
زندگی بخش همه عالم و آدم، دم اوست
**
این کریمی است که دشمن همه شرمندة اوست
این اسیری است که آزادی، یک بندة اوست
این خطیبی است که خون شهدا زندة اوست
این خدا نیست ولی خلق جهان بندة اوست
این تجلّای جمال ازلی میباشد
این علی بن حسین بن علی میباشد
**
در سپهر عظمت ماه تمامش گویند
شجر و کوه و در و دشت سلامش گویند
جن و انس و ملک و حور امامش گویند
گرچه دشنام بدروازه شامش گویند
حبل ایمان همه از رشته قنداقه اوست
سرمه چشم ملک خاک ره ناقة اوست
**
مخزن سرّ الهیست دل آگاهش
حوریان فیض گرفتند ز خاک راهش
رخ گل انداخته از بوسة ثارالهش
زینب فاطمه مبهوت جلال و جاهش
این همان است که هستش چو به تاراج رود
دست در سلسله با ناله بمعراج رود
**
این که خورشید غبار کف پایش گردد
-این که گردون سپر تیر بلایش گردد
این که جان ملک الحاج فدایش گردد
قتلگه مروه و ویرانه صفایش گردد
آفرینش همه بر دامن او چنگ زنند
غم ندارد ز سر بامش اگر سنگ زنند
**
عشق و آزادی و ایثار و وفا مکتب او
بین طوفان بلا ذکر خدا بر لب او
میدهد جان به مَلَک زمزمة یا رب او
غل و زنجیر شده محو نماز شب او
در غل جامعه از جامعه میبود جدا
پای تا فرق خدا بود خدا بود خدا
**
اینکه هر سلسله را بار غمش بر دوش است
گرچه نیش از همگان دیده کلامش نوش است
خطبهاش اهل ولا را همه جا در گوش است
مسجد شام هنوز از سخنش مدهوش است
تا ابد از دم او در نظر خصم اله
مسجد شام سیاه است سیاه است سیاه
**
ای که افراشته خود را به نماز تو، نماز
وی بدرگاه تو آورده دعا روی نیاز
به سر کوی تو ارواح رسل در پرواز
-زلف حورا کشد از حلقة زنجیر تو ناز
خرّم از آب و گل عشق تو آب و گلهاست
جان مائی و گلستان بقیعت دل ماست
**
گلشن سبز محبت گلی از دامن تو
-روزیِ عالمین خوشهای از خرمن تو
جان خلق دو جهان باد فدای تن تو
دست هر سلسله بر سلسلة گردن تو
باغ عشق از گهر اشک تو آبادی یافت
وز اسیریّ تو آزادگی آزادی یافت
**
من کیام؟ ذاکر و مدّاح و ثناگوی تواَم
فارغ از خود شده مشغول هیاهوی تواَم
پرورش یافتة خاک سر کوی تواَم
سایه پروردهای از سر و لب جوی تواَم
ای به یک نیم نگه برده دل عالم را
دستگیری کن در روز جزا «میثم» را
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- چهارشنبه
- 22
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 6:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه