همدرد علي
دردم آرام نشد تا كه غمت را ديدم
سوختم تا به سحر از جگرم ناليدم
تو كه بودي يل خيبر شكن هاشميان
بارها بازوي تو زين سببت بوسيدم
سخني گو تو كه شايد دلم آرام شود
تا حياتم دهي و زنده شود اميدم
من اگر ناله كنم درد امانم بُرده
بارها از ستم جور بخود پيچيدم
اين همه سال به تو زهره تابان بودم
به اميدت همه شب بهر تو مي تابيدم
آن زمان خواست عدو آتش كين افروز
من زجان تو و طفلان خودم لرزيدم
دل لرزان تو را زير لگد حس كردم
من خودم هيچ براي دل تو لرزيدم
درد برده رمق و تاب و توان نيست مرا
ورنه مي شد به خدا بهر تو مي خنديدم
اين مصيبات كه آمد به سرم هيچ نبود
فقط از غربت و مظلومي تو رنجيدم
- دوشنبه
- 29
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 12:3
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه