آخر یه روز
مادر یه روز مهدی میآد، برای یاری
میشه که روز فرجش، مارم بیاری
تکیه می ده به کعبه و ،با صوت اعلا
می گه انابن و حیدرو، انابن و زهرا
غصه نخور مهدی میآد، با شور و احساس
منتقمت با اون میشه، حضرت عباس
حسینی ها به عشق اون، می آن به یاری
دشمنای علی می شن، همه فراری
آخر یه روز گل می کنه، تو آسمونها
نغمه یا علی و با، ذکر یا زهرا
نشون می ده به شیعه ها، یه قبر خاکی
میگه که قبر مادره، اسوه پاکی
از توی قبر اون دوتا رو، بیرون میآره
توی آتیش هردوشونو، باهم میزاره
میگه چرا یه خونه رو شما سوزوندین
حرمت صاحب خونشو ، شما شکوندین
میگه گناه مادرم مگر چه بوده
که مزد یاری علی ، رخ کبوده
خدا می دونه مادرم ،خیلی جوون بود
چرا روزای آخرش، قدش کمون بود
کمال مؤمنی
- دوشنبه
- 29
- فروردین
- 1390
- ساعت
- 12:7
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه