بيا باغ و گل بی قرار تو اند
شب و پنجره وامدار تو اند
در اين بغض و ترديد و ناهمدلی
دل و ديده در انتظار تو اند
غزل را بگو بی قراری بس است
که اين بيت ها سر به دار تو اند
نشان يقينی در آن کوچه باغ
بيا کوچه ها بی قرار تو اند
درختان همه ارغوانی شدند
شهيدی ز خون و تبار تو اند
به آن سيصد و سيزده تن عزيز
که فرمانبر و رازدار تو اند
اگر بغض و ترديد و ناهمدلی است
همه عاشق بی شمار تو اند
فريده يوسفی زيرابی
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 14:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه