در پای سرو قدت سر می نهم به زاری
باشد که يک قدم هم بر چشم من گذاری
تو آسمانی و من، افتاده چون زمينم
ره می برم به سويت دستی اگر برآری
جان شکستهام را اميد عافيت نيست
جز آنکه با نگاهی وی را علاج داری
در سايۀ بلندت اقبال کوته من
آن بخت جاودان را دارد اميدواری
ای تکيه گاه هستی از غربتم برون آر
از تنگنای ظلمت تا اوج رستگاری
ای آرزوی دلها در صبح دولت تو
خوش می رسد به پايان، يک عمر انتظاری
چشمان بی فروغم در انتظار رويت
هر جمعه می شمارد يک هفته بی قراری
ابراهيم سيفی نژاد
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 14:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه