حالا سه شب گذشته که من توی اين اتاق
شبهای من ولی همه بی ماه، بی چراغ
فنجان چای سرد شده... رختهای چرک
ظرف غذا که پخته و سر رفته از اجاق
خودکار بيک و کاغذ بی کار روی ميز
حتی برای شعر ندارم دل و دماغ
پر کرده است خلوت پاييزی مرا
يک گربه پشت پنجره، يک صبح پر کلاغ
دورم من از تو، ماهی دور از زلال آب
دور از توام، پرنده ی دور از هوای باغ
سرد است خانه، منتظرم تا بياورد
از تو کلاغ قصّه، خبرهای داغ داغ
من در کدام لحظه به چشم تو می رسم؟
تو در کدام ثانيه می اُفتی اتفاق...؟
انسيه موسويان
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 14:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه