ماه شعبان تا که خود را در بر نیمه کشاند
وقت افطارش نگاه عسگری من را بخواند
خواست تا آن شب بمانم در کنارِ نرگسش
تا شوم هنگامهی مولود یار نرگسش
حضرتش فرمود ای عمه بهارم میرسد
امشب از ره آن سیه گیسو نگارم میرسد
ماندم آن شب در کنارِ مادر شمسِ جهان
تا ببینم خَلْقْ زیبای رخ صاحب زمان
تا طلوع فجر چشمم را به نرگس دوختم
همچو شمعی در بر بانوی تنها سوختم
ناگهان چشم مرا خواب و خیالی خانه کرد
ذکر یا الله نرگس در وجودم لانه کرد
دیده را وا کردم و دیدم که نرگس غرقِ نور
در بغل بگرفتم او را دیدمش گرمِ سرور
شد امام عسگری دلواپس آن ماهِ بدر
ناگهان فرمود بر نرگس بخوان یک سوره قدر
خواندم آن سوره بدیدم نرگسش آرام شد
سورهی قدر خدا خود مرحم آلام شد
لحظهای آمد ندایی که مرا دیوانه کرد
قلب من را تشنهی دیدار آن درّ دانه کرد
من شنیدم طفل نرگس خود عبادت میکند
همره من سورهی قدری تلاوت میکند
در تعجب گشتم و مولا امام عسگری
حکمتی آموخت بر جانم ز لطفِ داوری
عمه جان از حکمت اسرار حق حیرت مکن
هیچ تردیدی در این امر پر از قدرت مکن
ما به طفلی ناطق حکم الهی میشویم
در بزرگی دشمن ظلم و تباهی میشویم
حکمت آموزی مولایم به پایان تا رسید
از میان دیدگانم نرگسش شد ناپدید
رو نمودم سوی مولا گفتمش نرگس کجاست
خانهات جولانگه اعجازِ انوارِ خداست
تا به امرش راهی محراب آن مادر شدم
باز مدهوش ظهور معجزی دیگر شدم
دیدمش مادر به همراه گلی کرده ظهور
کودکی بر سجده افتاده سرا پا پر ز نور
ابروی نازش دل ما را به یغما میبرد
بعد سجده هر دو دستش را به بالا میبرد
او گواهی میدهد معبود من حق جلیست
جدّ من پیغمبر خاتم، وصی، بابم علیست
آیه آیه اولیا را وصف و معنا میکند
با خداوند جهان این گونه نجوا میکند
ای خدا وقت ظهورم را وفا کن عاقبت
عالمی را از وجودم با صفا کن عاقبت
* * *
در نظاره بودم و مشغول سوز و ساز او
خواست بابایش ببیند گلرخِ طناز او
کنج آغوشم شد و چشمانِ نازش باز کرد
با سلامی گفتگو با باب خود آغاز کرد
هر دو مست هم شدند و هر دو گرم زمزمه
پر زنان در سر مهدی کبوترها همه
عسگری ناگه صدا زد مرغ زیبای سحر
نزد من آخر بیا پور مرا با خود ببر
کودک من را ببر تا اربعین روح القدس
بعد از آن او را بیاور بر زمین روح القدس
کودک را بر خدایی هدیه دادم تا که بُرد
مادر موسی به او فرزند دلبندش سپرد
نرگس من از چه رویی آه و شیون میکنی
ناله بر دوری گل سیمای گلشن میکنی
مهدیام بگرفته از قرب الهی التیام
غیر شیر تو به کام مهدیام باشد حرام
او به زودی میرسد تا درد تو درمان کند
همچو موسی مادرش را نزد خود حیران کند
او به زودی از دیار عشقِ یزدان میرسد
با سیه مژگان و با آن لعلِ خندان میرسد
* * *
اربعین بگذشت و آوردند آن زیبا جمال
خانه شد روشن ز روی حضرت والا کمال
روی زانوی پدر او را تماشا کردمی
روح و جانم را برایش مست و شیدا کردمی
در شگفتی گفتم ای مولا امام عسگری
این همه اعجاز دیدم لیک این هم دیگری
کودکی که اربعین از عمر او بگذشته است
گوییا اکنون دو سال از عمر او سرگشته است
او که لبخندی زد و فرمود فرزند امام
در شباهت نیست همتایش ز فرزندان عام
کودک یک ماههی ما کودکی یک ساله است
در میان حجت و مردم هزاران هاله است
کودکانِ ما اگر در جسم و جان مادرند
دم به دم هم صحبت روح و روانِ مادرند
کودکان ما که خود پشت و پناه عالمند
در زمانِ کودکی هم پادشاه عالمند
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 15:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه