دل، خون شد از اميد و نشد يار، يار من
ای وای بر من و، دل اميدوار من
ای سيل اشک! خاک وجودم به باد ده
تا بر دل کسی ننشيند غبار من!
از جور روزگار چه گويم؟ که در فراق
هم روز من سيه شد و، هم روزگار من
زين پيش، صبر بود دلم را، قرار نيز
يا رب کجا شد آن همه صبر و قرار من؟!
نزديک شد که خانه ی عمرم شود خراب
رحمی بکن، وگر خرابست کار من
گفتی: برو (هلالی) و، صبر اختيار کن
وه! چون کنم؟ که نيست به کف اختيار من
نورالدين هلالی جغتائی
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه