می بارد از فراقت، خونابه از دو ديده
چون خال هندوي تو، جانها به لب رسيده
اي باغبان هستي، بنگر به گلستانت
دست جفاي دوران، گل دسته دسته چيده
بفرست زان نسيم جانبخش نو بهاري
برگلشني که در آن باد خزان وزيده
بنگر که از فراق گلهاي نوشکفته
شد قامت بلند سرو چمن خميده
خون در تنور لاله، جوش آمد و از اينرو
رگهاي آسمان را خون شفق دويده
ظلمت گرفته عالم، يأس است و نامرادي
کو پيک صبح اميد، کی سرزند سپيده؟
دارم اميد آنکه آيد ز ره سواري
برهم زند بساط ظلمت به نور ديده
من هم «نوا»ي حافظ خوانم سرودي از دل:
«بازآ که توبه کردم از گفته و شنيده»
مهدی ابتهاج (نوا)
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 16:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه