بيا که آينه ي روزگار ، زنگاري است
بيا که زخم زبان هاي دوستان کاري است
به انتظار نشستن در اين زمانه ي ياس
براي منتظران چاره نيست ناچاري است
به ما مخند اگر شعرهاي ساده ي ما
قبول طبع شما نيست کوچه بازاري است
چه قاب ها و چه تنديس هاي زريني
گرفته ايم به نامت که کنج انباري است
نيامدي که کپرهاي ما کلنگي بود
کنون بيا که بناهايمان طلاکاري است
به اين خوشيم که يک شب به نامتان شاديم
تمام سال اگر کارمان عزاداري است
نه اين که جمعه فقط صبح زود بيدارند
که کار منتظرانت هميشه بيداري است
به قول خواجه ي ما در هواي طره ي تو
" چه جاي دم زدن نافه هاي تاتاري است "
شاعر : سعید بیابانکی
- سه شنبه
- 28
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 4:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سعید بیابانکی
ارسال دیدگاه