گوش کن! مى شنوى همهمه دريا را
تپش واهمه خيز نفس صحرا را؟
نور، بى حوصله در پنجره مى آشوبد
باز کن پنجره بسته گلدان ها را
واژه ها در شعف شعر شدن مى رقصند
ديدى آنک به افق چرخش مولانا را
شيهه اسب کسى در نفس طوفان است
گوش کن! مى شنوى همهمه دريا را؟
سبزپوش است سوارى، گل و قرآن در دست
آب مى پاشد، يک مرقد ناپيدا را
شاعر : قنبر علی تابش
- سه شنبه
- 28
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 4:55
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قنبر علی تابش
ارسال دیدگاه