با اشک مي زنم ورق اين فال خسته را
فالي دوا نمي شود اين سرشکسته را
خون از تمام چشم و دلم سيل مي شود
هر وقت که وا مي کنم اين زخم بسته را
اين نذر عاشقي است که ريزم به هر قدم
گلها به پاي آمدنت دسته دسته را
از بس نيامدي غزلم پير شد ببين
رنگ سپيد روي غزلها نشسته را
بايد شبي نشست غزل عاشقانه چيد
اين واژهاي خالي از هم گسسته را
آقا تو را به جان غزلهاي منتظر
منت گذار جاده ي با اشک شسته را
شاعر : سید جعفر حسینی
- سه شنبه
- 28
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 7:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید جعفر حسینی
ارسال دیدگاه