این روزها مجنونتر از دیروزهایم
دنبال لیلای نگاهی بی صدایم
گاهی سراغ بال های خود میایم
انگار آبی تر شده رنگ دعایم
اعجاز زمزم شستشو کرده دلم را
یعنی که چشمت زیر و رو کرده دلم را
ای در نگاهت از خدا صدها نشانه
خانه به دوشت لاله ها خانه به خانه
وقتی که بابایت غزل، مادر ترانه
یعنی تویی زیبا تو هستی عاشقانه
آه ای شکوه عاشقی چشم زلالت
خون تمام عاشقان بادا حلالت
مسجد بیا تا که محمّد را ببینند
مردم دوباره روح اشهد را ببینند
تا عابد و معبود و معبد را ببینند
حنّانه ها این قامت و قد را ببینند
رو برنگردان ورنه این مردم بمیرند
الله اکبر را بگو تا جان بگیرند
هر شب که دستان شما بالا می آید
خورشید در قلب سحر، گویا می آید
عطر مناجات شب زهرا می آید
نام همه همسایه ها اینجا می آید
آقا که تو باشی فراموشی ندارد
شمع در این خانه خاموشی ندارد
نذر تو کردم این پر خاکستری را
قلبی که داری با اشاره می بری را
اشکی که حالا آمد و آن دیگری را
این دست های خالی پشت دری را
آری، نداری بهترین عذر و بهانه است
در غیبت بابا پسر آقای خانه است
دلداده ی نام تو احساسش جوانی است
با همت چشم تو دور از ناتوانی است
در انتظار معجزات ناگهانی است
روی زمین هم باشد اما آسمانی است
اصلاً علیِ اکبری ها مثل آبند
از جنس شیرین دعایی مستجابند
زیباترین آئینه از روز ازل تو
آقای آقازاده های بی بدل تو
یعنی کریم بن کریم این محل تو
شمشیر زن مثل علی ضرب المثل تو
بر هم بزن تاریکی خنّاس ها را
از ریشه بِکَن این خدا نشناس ها را
رعدی بزن تا زیر پایت سر بریزد
از وحشتت با این رجزها پر بریزد
هرکس که دارد کینه ی حیدر بریزد
تیغی بچرخان زَهره ی کافر بریزد
یک تپه کشته مانده بی چون و چرایی
وقتی که تو از میسره بیرون می آیی
من مطمئنم پای تو سوزد جگرها
دیگر نمی آید صدایی از پدرها
ویران شود پشت سرت قلب قمرها
تو می روی و وای بر این نوحه گرها
من مطمئنم بی تو این دل دل نمی شد
کِشتیِ صبرم راهی ساحل نمی شد
بال و پر روح الامین پیراهن تو
خون تمام عاشقی ها گردن تو
دست خیام کربلا بر دامن تو
بابا بمیرد ای پسر با رفتن تو
شمشیرها گل بوسه از روی تو چیدند
تصویر پاره پاره ای از تو کشیدند
تا آسمان ها می روی پیغمبرانه
از من گرفتی از لب من یک بهانه
ترسیده ام بگذارمت بر روی شانه
می چینمت روی عبایم دانه دانه
این شعر هم بی گریه تا پایان نیاید
اصلاً به چشم ما سر و سامان نیاید
***
شاعر : علیرضا لک
- چهارشنبه
- 29
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 7:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علیرضا لک
ارسال دیدگاه