• سه شنبه 15 آبان 03


اي كاش ... !

3197
1

اي كاش ... !

 

با ديدن حال و هواي چشمهايت
آلاله مي ريزم به پاي چشمهايت

پلك ملائك هم كنارت خيس گريه
باشند شايد هم نواي چشمهايت

 


از بسكه شبها گريه مي ريزي تواني
ديگر نمي ماند براي چشمهايت

يك چند وقتي مي شود گلهاي نيلي
گل مي كند در جاي جاي چشمهايت

تركيب سرخي و كبودي شقايق
آيينه اي از زخمهاي چشمهايت

از چادر خاكي چرا چيزي نگفتي
از كوچه و از ماجراي چشمهايت

اي كاش يا آن اتفاق تلخ هرگز ... !
يا بود چشم من به جاي چشمهايت

شوق پريدن بال در بال كبوتر
پر مي زند در ربناي چشمهايت

اينجا همه با چشمهاي من غريبه ند
غير از حضور آشناي چشمهايت

گفتي كه ديگر فرصتي باقي نمانده
تا آن غروب بي صداي چشمهايت

از ماتم روز عطش در حلقة اشك
آتش گرفته كربلاي چشمهايت

تو مي روي و تا هميشه مثل باران
مرثيه مي خوانم براي چشمهايت

تا آخر دنيا ميان آسمانها
برپاست بانو جان عزاي چشمهايت

آري غروب و بيقراري يادگاريست
از غربت بي انتهاي چشمهايت

با بيرقي از سرخي خون شقايق
مي آيد آخر خونبهاي چشمهايت

 

 

یوسف رحیمی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:58
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران