این بشارت به دل از غیب بسی میآید که به یاری جهان دادرسی میآید
رهزنان ره دین را عسسی میآید مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
دوشم این مژده رسید از ملک العرش به گوش کز غم هجر مکن شکوه و افغان و خروش
کاید از پرده برون پادشه برقع پوش از غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریادرسی میآید
نوگل گلشن نرگس که برش گل چون خس آید از پیش و مسیحا پی یاری از پس
شمع رویش سبب گرمی بزم همه کس ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی اینجا به امید قبسی میآید
ای شه دین که به غیر تو دگر یاری نیست جز تا ما را به جهان سرور و سالاری نیست
گرم ماننده بازار تو بازاری نیست هیچکس نیست که در کوی تواش کاری نیست
هر کس اینجا به طریق هوسی میآید
یار در پرده و از پرده برون بس غوغاست همه کس دلبر نادیده خود را جویاست
نقطه دایره کون و مکان ناپیداست کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
اینقدر هست که بانگ جرسی میآید
خوشدلا خوشدلی شیعه بود در شعبان که بود مطلع آن ماه هدی نیمه آن
بهر صید دل ما میرسد آن شاه زمان یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
شاعر : خوشدل تهرانی
- پنج شنبه
- 30
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 13:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
یاسمن
ممنونم...[list][*]مرررسی[/list] شنبه 1 تیر 1392ساعت : 17:06