• سه شنبه 15 آبان 03

استاد حاج غلامرضا سازگار

شعر ولادت امام حسن مجتبی(ع) -( همای جان من سوی مدینه پر زند امشب )

2761
2

 همای جان من سوی مدینه پر زند امشب
 دلم در محفل قدوسیان ساغر زند امشب
گمانم ذات رب ‌العالمین در این شب شیرین
تبسم بر تبسم‌های پیغمبر زند امشب
سلام ‌الله بر این لیلۀ قدری که زهرا را
 مبارک ماه در ماه مبارک سر زند امشب
محمد هم ‌چو باغ لاله از هم وا شده امشب
تعالی‌ الله امیرالمؤمنین بابا شده امشب
شب است و نیمۀ ماه خدایِ داور است امشب
شب عید حسن، میلاد سبط اکبر است امشب
تعالی الله ای سادات عالم چشمتان روشن
که قرآن محمد روی دست کوثر است امشب
زیارت گاه پیغمبر بود آیینۀ رویش
که بر آیات رخسارش نگاه حیدر است امشب
ز پا تا سر همه میراث ختم‌ المرسلین برده
خدایی طلعتش دل از امیرالمؤمنین برده
تعالی‌ الله بر جسمش سلام‌الله بر جانش
که می‌بوسد محمد لحظه ‌لحظه هم چو قرآنش
سلام آفتاب و آسمان و اختران او
بر این ماهی که امشب فاطمه دارد به دامانش
از آن ترسم که گویم کفر، ور نه فاش می‌گفتم
که حتی از خدا دل می‌برد لب‌های خندانش
مبارک باد این مولود بر پروردگار او
الا ماه خدا امشب تو باش آیینه‌دار او
شب عید است ای یاران خبر سازید یاران را
به فرق روزه‌داران ابر رحمت ریخت باران را
جمال بی‌مثال خویش را بگشوده بی‌پرده
خدا در ماه روزه داد عیدی روزه‌داران را
امیرالمؤمنین در دست خود دسته‌ گلی دارد
که باید کرد قربانی به پایش گل عذاران را
حسن نامش حسن خَلقش حسن خُلقش حسن خویش
همانـا حسن نامحـدود حـق پیداست بر رویش
سحر با ما جمال حیِّ سرمد را تماشا کن
به خال و خطِّ او قرآن احمد را تماشا کن
به قرص آفتاب فاطمه بر شانۀ حیدر
در این ماه خدا ماه محمد را تماشا کن
نه تنها در مدینه در تمام عالم هستی
به یمن مقدمش خُلد مُخَلّد را تماشا کن
تمام آفرینش مانده در حال سجود امشب
خدا هم جشن بگرفته است در مُلک وجود امشب
الا ای روزه‌داران شافع فردایتان است این
جمال بی‌مثال خالق یکتایتان است این
هنیئاً لک مبارک باد، چشم جانتان روشن
که جانِ جانِ عالم رهبر و مولایتان است این
به پا خیزید و جان گیرید بر کف ای سحر خیزان
فروغ دل، چراغ روشن شب‌هایتان است این
به شکر مقدمش با خنده باید ترک جان گفتن
نه ترک جان سزد با ترک جان ترک جهان گفتن
سلام ‌الله بر صبر وی و صلح و قیام او
سماواتی زمینی هر دو تسلیم نظام او
اگر فرمان آتش‌بس کند صادر علی عینی
و گر از جنگ گوید وحی حق باشد کلام او
توان از قلعۀ خیبر کَند در چون پدر آری
همانا صلح او تیغی است برّان در نیام او
نشاید کرد انکار اقتدار و همت او را
که در جنگ جمل دیدیم عزم و قدرت او را
به هر عصر و زمان، تاریخ با ما این سخن دارد
قیام کربلا خود ریشه از صلح حسن دارد
حسن با صلح و صبر خود حمایت می‌کند دین را
اگر چه هم چو حیدر بازوی خیبرشکن دارد
به صلح و صبر و عزم و همت ایثار او سوگند
که شیعه هر چه دارد ز آن امام مُمتحن دارد
همانـا چشـم او بگـذشته و آینـده را بینـد
امامش خوانده پیغمبر چه برخیزد چه بنشیند
الا ای قبر بی‌شمع و چراغت کعبۀ دل‌ها
مزار بی‌چراغت تا ابد خورشید محفل‌ها
به قرآن می‌خورم سوگند کز اسلام و از قرآن
تو با ایثار و صبر خود شدی حلّال مشکل‌ها
تو خوردی خون دل تا دین و قرآن جاودان ماند
ولی قدر تو را نشناختند افسوس! جاهل‌ها
شهادت می‌دهم مولا! تو بر عالم امام استی
نه بر عالم، حسین‌بن‌علی را هم امام استی
سلام انبیا بر اشک زوار بقیع تو
دلم عمری است گردیده گرفتار بقیع تو
به رضوان می‌فروشم ناز تا محشر اگر یک شب
گذارم روی خود بر روی دیوار بقیع تو
دری بگشا به رویم از کرم ای یوسف زهرا
که هم‌ چون شمع سوزم در شب تار بقیع تو
خوشا آن شب که «میثم» همچو آه از سینه برخیزد
سرشک خویش را بـر خـاک پـای زائرت ریزد

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

  • یکشنبه
  • 9
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 7:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران