• دوشنبه 3 دی 03


شعر شب قدر -( آخرین باری که مهتاب از دلت جان گرفت )

5633
1

آخرین باری که مهتاب از دلت جان گرفت
ماجرای ماه و نخل و چاه یایان می گرفت
مهربان من که هرشب این یتیمستان بغض
زیر پایت کوچه هایش بوی انسان می گرفت
کهکشان محصولی از اشک و اشارات تو بود
چرخ در هر چرخش از چشم تو فرمان می گرفت
آه اگر اشک تو و چشم غزلخوانت نبود
عشق تنها می شد و راه بیابان می گرفت
کاش این شبها کسی از عصر فرصتهای سبز
در حضورت می نشست و درس قرآن می گرفت
کاش این شبهای ابری در کویرستان ما
آذرخش ذوالفقارت بود و باران می گرفت

شاعر : سید اکبر میر جعفری

  • پنج شنبه
  • 13
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 5:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران