آخرین باری که مهتاب از دلت جان گرفت
ماجرای ماه و نخل و چاه یایان می گرفت
مهربان من که هرشب این یتیمستان بغض
زیر پایت کوچه هایش بوی انسان می گرفت
کهکشان محصولی از اشک و اشارات تو بود
چرخ در هر چرخش از چشم تو فرمان می گرفت
آه اگر اشک تو و چشم غزلخوانت نبود
عشق تنها می شد و راه بیابان می گرفت
کاش این شبها کسی از عصر فرصتهای سبز
در حضورت می نشست و درس قرآن می گرفت
کاش این شبهای ابری در کویرستان ما
آذرخش ذوالفقارت بود و باران می گرفت
شاعر : سید اکبر میر جعفری
- پنج شنبه
- 13
- تیر
- 1392
- ساعت
- 5:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید اکبر میر جعفری
ارسال دیدگاه