• سه شنبه 15 آبان 03


شعر شب قدر -( کوفه این روزها چرا سرد است )

4200
1

کوفه این روزها چرا سرد است
گشته بدتر شبیه یک درد است
می رسد از میان هر کوچه
گریه ای که ازآن یک مرد است
آنقدر روح سبزه ها مرده ست
که بهار هم به باغ آن زرد است
زیر لب مرد قصه ها می گفت
چقدر شهر کوفه نا مرد است
هم سخن گشته بود با چاهی
داغ زهرا چها بر او کرد است؟!
چاه من ، یاد کوچه می دانی
که به روز علی چه آورد است؟
مگر امشب خدا کند یاری
که به پایان رسد عزاداری
مثل هر شب به دوش خود نانی
می شود راهی ِ به مهمانی
کیسه ای را به دوش خود می برد
بهر دل سیری یتیمانی
جای زخم فشار آن کیسه
مانده بر شانه های بی جانی
از در خانه ها که رد می شد
می شنید عقده های پنهانی
پچ پچ حرف مادری این بود
تو کجا این خلیفه! می دانی!
زیر لب با خدا چنین می گفت:
داد ما از علی بگیر ، آنی
غربت مرتضی چه غوغا بود
همچنان او به فکر زهرا بود
کوچه کوچه که بی صدا می شد
ناله ای در فضا رها می شد
از خروش صدای او کوفه
خالی از غیرت و حیا می شد
گریه ای مثل گریه ی بچه
آشنای غم فضا می شد
تازه وقتی که شهر می خوابید
چشم حیدر به گریه وا می شد
تکیه می زد به پشت دیواری
خیره بر خاک کوچه ها می شد
کس نفهمید این همه غصه
در دل او چگونه جا می شد
کوفه لبریز کینه ی مولاست
کوفه از ریشه های عاشوراست
از میان دو کوچه تا رد شد
حال مولا گرفته شد بد شد
زانویش بی دلیل می لرزید
تپش قلب مرد ممتد شد
اشک چشمش دوباره شد جاری
صحنه ای از مقابلش رد شد
کوچه ای در مدینه را می دید
ناگهان پر ز رفت و آمد شد
ناگهان طفل و مادرش را دید
مرد پستی به راهشان سد شد
گوشواره شکسته و خونی
از همان ضربه ای که او زد ، شد
دست مادر به دست کودک بود
ولی در زنده بودنش شک بود
گاهی از غصه چشم او تر بود
بر لبش آیه های مضطر بود
بین کوفه قدم زنان می گشت
در سرش فکر روز دیگر بود
چشم خود را به بام ها می دوخت
غصه اش ضرب سنگ بر سر بود
بین بازار کوفه او می دید
صحنه هایی که درد آور بود
لحظه ای مثل کوه آتش شد
گوییا فکر کشف معجر بود
نیزه از پشت نیزه ها می رفت
روی نیزه سری منور بود
آتش کربلا زبانه کشید
مردکی عکس تازیانه کشید

شاعر : علی کاوند

  • پنج شنبه
  • 13
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 6:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران