بانوی غصّه هم غم امّ البنین ندید
زهرا سر دوتای امیر یقین ندید
پهلویش از فشار در و ضربه خرد شد
امّا علیِّ بستری از تیغ کین ندید
رویش اگر کبود شد از سیلیِّ ستم
خونی به روی چهره ی سلطان دین ندید
یک فاطمیّه غصّه و غم دید فاطمه
امّا سر شکسته ی حِصن حَصین ندید
من هستم و چهار یتیم بتول وای
افتادن امیر در آتشین ندید
بی بی امانتیِّ تو بیهوش می شود
خیبر غدیر عشق خدا بر زمین ندید
قطع امید کرده طبیب از حبیب من
مرضیّه هم نفس نفس ِ واپسین ندید
- پنج شنبه
- 13
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:43
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه