كسى كو با تو صحبت كرده باشد؟
ز تو یك یادگار آورده باشد؟
میون همرهان آیا كسى هست؟
كه زائر بر رخ بى پرده باشد؟
***
مسوزان با نگاهت حاصلم را
بخر عمر سراسر باطلم را
همه با تو رفیق و من ز تو دور
مسوزان این دلم را، این دلم را
***
دلم جز وصل تو خواهش نداره
ببین حال دلم پرسش نداره
اگر دل خونه ى غیر از تو باشه
خدا داند دگر ارزش نداره
***
امان از بلبل بى آشیانه
ندارد ذوق آواز و ترانه
بیا اى گل به دامانت نهم سر
مگیر این قدر از دستم بهانه
***
كسی جز تو مرا یاور نباشه
كسى فكر من مضطر نباشه
كسى صبر تو مولا را نداره
بجز تو سایه اى بر سر نباشه
***
دلم با تو فقط آسوده باشه
كه بى تو زندگى آلوده باشه
تموم عمرم و خرج خودت كن
و گرنه عمر ما بیهوده باشه
***
جمال تو تماشا دارد اى یار
به قلب ما تسلا دارد اى یار
ظهورت را ز حق زهراى اطهر
شكسته دل تمنا دارد ایى یار
***
رسد آیا زمانى نازنینم
كه پهلوى تو مولایم نشینم
تو مشغول عطا بر سائلان باش
كه من آسوده رویت را ببینم
***
نمی دانم چه می خواهى ز جانم
كه من گم كرده راهی ناتوانم
نیم من لایق این گونه رفتار
مكن شرمنده ام اى مهربانم
***
تموم آرزوم دیدار یاره
دل دیوونه ام بیمار یاره
همه امیدم از ماندن همینه
ببینم این دل من یار یاره
***
بیا بالا نشین پا بر سرم نه
به پاى خود صفا بر پیكرم نه
بیا اى نور چشم پاك زهرا
قدم بر روى چشمان ترم نه
***
شبیه من یكى مسكین ندارى
گدایى همچو من غمگین ندارى
به تو گفتم هزاران درد دارم
تو گفتى حیف! درد دین نداری
***
بیا و ناز كم كن نازنینم
بیا و رحم كن ای مه جبینم
دگر نیروى استادن ندارم
بیا بنشین جمالت را ببینم
***
سلام من به آوای شب تو
سلام من به اون خال لب تو
سلام من به قطره قطره اشكت
به ذكر روضه و یا زینب تو
***
سلام من به اون راز و نیازت
به آه و ناله و سوز و گدازت
به اشك سجده و ذكر ركوعت
به اون حالی كه داری در نمازت
***
سلام من به اون جایی كه هستی
به اون صحرا كه در خیمه نشستی
سلام من به اون رخت سفیدت
به اون عمامه ی سبزی كه بستی
***
سلام من به تو كه یاد مایی
به اشك خود پی امداد مایی
ز آه تو دل ما ناله داره
كه تو سر منشأ فریاد مایی
***
سلام من به گرد و خاك كویت
به اون دست قشنگ و عطر و بویت
سلام من به اون باد صبایی
كه جای عاشقت آید به سویت
***
من از عشق تو مستم كی میایی؟
سر راهت نشستم كی میایی؟
اگر آواره ام هر صبح و هر شام
به دنبال تو هستم كی میایی؟
***
مراد من ملاقات نگاره
دلم جز دیدنش حاجت نداره
یكی پیدا نشد دستم بگیره
میون دست محبوبم بزاره
***
مگر از من شدی بیزار ای عشق ؟
كه درد من شده بسیار ای عشق؟
اگر من باعث شرم تو هستم
بیا دست از سرم بردار ای عشق
***
چه حیف است این همه احسان نمودی
بود عمری مرا مهمان نمودی
تو حق داری بگویی، از چه غافل!
بجای شكر ما عصیان نمودی
***
الهی یار همرنگ تو گردم
بیفته نور تو بر روی زردم
چی می شه كربلا باشی و من هم
غلامت باشم و دورت بگردم
شاعر : جواد حیدری
- شنبه
- 15
- تیر
- 1392
- ساعت
- 4:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد حیدری
ارسال دیدگاه