خیابان در خیابان پای کوب آهن و دود است
مسافر خسته از موسیقی شهر غم آلوداست
به دوشش کوله باری از دوبیتی های دلتنگی
مزامیر نیستانش پر از اندوه داوود است
به صحرا چشم می دوزد،سواری خسته پیدا نیست
و بر دریا که از اندوه ماهی ها نمک سود است
می اندیشید به یک آدینه آن صبح تماشایی
می اندیشید ظهورش در کدامین صبح موعود است
تمام سارها آن روز شاعر می شوند از شوق
و شاعرتر از آن ها بید مجنون لب رود است
جهان پلکی به هم تا می زند قد راست خواهد کرد
و می بیند سراسر خالی از بت های نمرود است
شاعر : محمد حسین انصاری نژاد
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1392
- ساعت
- 13:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد حسین انصاری نژاد
ارسال دیدگاه