کبوترانه دلم را به سهله آوردم
خوشا برای تو پرهای انتظارم را
و من که بی تو دلم کنج کوچه می گیرد؛
و عابری ندهد مژده ی بهارم را
ندیدمت به دو چشم همیشه بارانی
و قطره قطره غمت می بَرد قرارم را
"به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست"
دمی فرو بنشان اشکِ چشمه سارم را
به انتظار تو سر شد تمامِ دنیایم
و پشت میله اسیرم، نشد حصارم را
به دار عشق تو آویختم غزلها را
غزل به قطعه بدل شد، شکست دارم را
خوش آن دمی که کنم سهلهْ سهلهْ شهرم را
و رو به سوی تو پرهای انتظارم را
...
سه شنبه...نیمه ی شب...جمکران...غزل...باران
و تا سحر به قنوت و دعا؛ که یارم را
شاعر : فاطمه دبیری
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1392
- ساعت
- 17:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
فاطمه دبیری
ارسال دیدگاه