بهار با همه گلها که می سراید سرخ
به بوی موی تو مست است،بی قرار از تست
تو دلربا تر ازآنی که درخیال آیی
وخواندنی تر از آنی که عاشقان خوانند
غزل غزل غزل ِعشق،یادگار از تست//
چه اشتیاقِ عجیبی که بی تو عشق افروخت
چه سر نوشت غریبی که در فراقِ تو رفت
چه سینه های صبوری که درهوای تو سوخت/
ترا تمامی اسطوره هاحکایت کرد
ترا تمامی افسانه ها سرود ونوشت
و قصه ها همه در رهگذار تو گل کرد
تو در تبسم اندیشه ها غزل خواندی /
زمان ترا به تمنا به آرزو نالید// زمین ترابه تکاپو به گفتگو برخاست
وبا چراغ ترا شیخ جستجو میکرد/
تو در تصور ادراک،درتخیل عقل/ چراغ روشن فردای عاشقان بودی
بهارِ باور اندیشه های انسانی....
تو در کجای زمینی؟که لحظه لحظه ی خاک
بیاد نرگسِ چشمت ،همیشه طوفانی است.
زِ در مگر تو در آیی ،بهشتِ عشق ِ زمین .
زِدر مگر تو درآیی که داغ بنشانی /
زبی نهایتِ اندوهِ خاک دلگیرم .../
نوشته اند درآیینه های ِروشن نور
چو موجِ فتنه به آخر زمان نماید روی
امیدِ آخر این خسته روزگارانی
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1392
- ساعت
- 17:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه