دلم خون گشت و پیغومت نیومد
صدایـــــی از بر و بومت نیومد
دو چشمم مونده در راهت حبیبم
طنیـــــــــــــن گام آرومت نیومد
...
گمونم دلخوری از کارم ، آقا !
نمی گیری سراغ خونه ی ما
اگه دست دل ما را نگیـــــری
نه اینجا آبرو دارم ، نه اونجا
...
می ترسم آخرش پیشم نیایی
به درمون دل ریشم نیایــــی
اگه خاکسترم را هم بسوزند
سراغ تل آتیشــم نیایـــــــی
...
بیابون غمم پایــــــــــون نداره
دو چشمم نــم نــم بارون نداره
دلم می خواد که دامونت بگیرم
خدا دونه که دستام جون نداره
...
نمی دونم زمینی ، آسمـونـــــی ؟!
میون دشت های کهکشونــــــی ؟!
همه میگن ، یه روزی خواهی اومد
دلـــــــــم میگه میون مردمونــــــی
شاعر : فضل الله قاسمی
- پنج شنبه
- 20
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
فضل الله قاسمی
ارسال دیدگاه