می پرستیم بُتی را که انیسِ جان است
دل ز جور و ز جفای دگران ویران است
دلبری، دوش، به غَنجی رهِ عشقم می زد
گفتمش: فکر نکن کندنِ دل آسان است
عشقِ من با دگران، عشق نبود و غم بود
لیکن این یار، جدا از دگرِ یاران است
سوخت قلبِ دغلِ بی دلی و بی هنری
این دلِ سوخته، تنها هنرش ایمان است
همه دل های جهان در رخِ او حیرانند
او پریشانیِ این قافله را سامان است
عشق را آینه دار اوست که خود آینه است
راهِ عاشق کُشی اش شاخه ای از عرفان است
همه شب چشمِ سیاهش میِ غُفران ریزد
وز غمش چشمِ جهان واله وُ خون افشان است
عالمی دستِ دعا سویِ حریمش دارد
آفتاب است و زیارتگَهِ مَهرویان است
سرِ سجّاده ی هر کس بروی، قبله اش اوست
به کویرِ دلِ رندانِ جهان، باران است
کعبه او، آینه او، منظره او، پنجره اوست
هر دلی بی افقِ طلعتِ او زندان است
«آب در کوزه وُ ما تشنه لبان می گردیم»
آری، آغازِ رهِ عشق، همین پایان است
- پنج شنبه
- 20
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه