نامه ات را خوانده ام با اشک و باران می روم
چون نسیمی بی صدا از این خیابان می روم
کوچه ها را مِه گرفت و از تو ردّی جا نماند
خشک شد دریای چشمم، در بیابان می روم
هر طرف تا می روم یادت صدایم می کند
غصه ها را می کند بیدار و ... گریان می روم
گفته بودی: چون بخواهی می نشینم پای تو
خواستم اما شکستی عهد و ... حیران می روم
حرف هایت نان داغی بود و قلبم یک تنور
از دهان افتاد نانت، سرد و لرزان می روم
در کنارت واژه ها خاموش و نطقم کور شد
در نبودت شعر می گویم، غزل خوان می روم
سایه ات افتاد بر دیوارِ دل، آوار شد
بر دلم پا می گذارم، سست و ویران می روم
مثل یک غنچه شکفتم چند روزی در بهار
در خزان چشم هایت برگ ریزان می روم
عصرِ یک روزِ بهاری، بارها با بغض و آه؛
نامه ات را خوانده ام با اشک و باران می روم
شاعر : فاطمه دبیری
- پنج شنبه
- 20
- تیر
- 1392
- ساعت
- 7:56
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
فاطمه دبیری
ارسال دیدگاه